دستمال کاغذی(عشقولانه)






موضوعات مرتبط: طنز و سرگرمی ، طنز وکاریکاتور ، ،

برچسب‌ها:
[ 25 آذر 1391برچسب:, ] [ 20:10 ] [ mohamad ]
[ ]

دخترای کوچولو


من واقعا تو خلاقیت بعضی از این دخترا موندم…
دختره ۱۵۰ سانت قد داره؛
۱۰ سانت پاشنه زده زیر کفشش…!!!
کلیپس بسته رو کلش؛ اونم یه ۷ سانت بردش بالا…!!!
بعد اومده میگه؛ من دوست ندارم مردی که توی زندگیمه قدش کوتاه باشه…!!!



موضوعات مرتبط: طنز و سرگرمی ، ،

برچسب‌ها:
[ 25 آذر 1391برچسب:, ] [ 20:10 ] [ mohamad ]
[ ]

دیالوگ جالب از پسر خاله !!!

 نانوا:هر كی اومد پشتت بهش بگو نون نمیرسه

 
پسرخاله( به افرادی كه پشتش میومدند) : بیاید برید جلوی من , پشت من نون بهتون نمیرسه


موضوعات مرتبط: طنز و سرگرمی ، ،

برچسب‌ها:
[ جمعه 24 آذر 1391برچسب:, ] [ 10:59 ] [ mohamad ]
[ ]

کاریکاتور - بدون شرح

 



موضوعات مرتبط: طنز و سرگرمی ، طنز وکاریکاتور ، ،

برچسب‌ها:
[ جمعه 24 آذر 1391برچسب:, ] [ 10:58 ] [ mohamad ]
[ ]

نشستن دانشجوها سرکلاس(ترول)

 



موضوعات مرتبط: طنز و سرگرمی ، طنز وکاریکاتور ، ،

برچسب‌ها:
[ جمعه 24 آذر 1391برچسب:, ] [ 10:49 ] [ mohamad ]
[ ]

طنز؛ شهروندان مختلف هنگام غرق شدن!

 - شهروند سودجو: از آب جمع شده در کشتی ماهی می گیرد.

- شهروند خیلی معمولی: داخل کابینی که پر از آب شده روی کاناپه دراز کشیده و سریال تلویزیونی می بیند.

- شهروند معمولی: برای گرفتن جلیقه نجات به انتهای صف می رود و از آخرین نفری که توی صف ایستاده می پرسد: «ببخشید آخرین نفر کیه؟»

- شهروند دهه پنجاه: با کسانی که می خواهند خودشان را توی صف جا بزنند، بحث می کنند و با نشان دادن انتهای صف، فردِ خاطی را به رعایت حقوق بشر تشویق می کنند.

- شهروند دهه شصت: با پیرمردی که پشت سرش ایستاده در مورد شکاف نسل ها و تفاوت میزان و محل سوختگی بحث می کند.

- شهروند دهه هفتاد: مادرش توی صف ایستاده، خودش هنوز توی رختخواب است و بیدار نشده.

- شهروند عَزب: به دنبال کِیس مناسبی برای نجات دادن می گردد.

- شهروند مُعذب: قبل از پریدن به داخل آب، لباس هایش را در می آورد و مایو می پوشد.

- شهروند مودب: مایو نمی پوشد.

- شهروند مدیر: کت و شلوار خود را اتو می کند تا بعد از نجات پیدا کردن، بتواند با ظاهری آراسته جلوی دوربین های تلویزیونی ظاهر شود.

http://mahfeledostan.loxblog.com

- شهروند مسئولیت پذیر: برای حلِ مشکل با آتش نشانی تماس می گیرد.

- شهروند خبرنگار: با یکی از ملوانان کشتی به عنوان «جوان موفق» مصاحبه ای انجام می دهد.

- شهروند ملوان: به خبرنگار می گوید که از کودکی عاشق ملوان زبل بوده و این کار را به صورت حرفه ای از قایق پدالی هایِ قو شکل، شروع کرده است.

- یک مقام مسئول: وعده می دهد در عرض دو ماه سوراخِ کشتی را تعمیر کند.

- دومین مقام مسئول: قایق های نجات را تفکیک جنسیتی می کند.

- مسئول مربوطه: سوراخ شدن کشتی را تکذیب می کند.

- مسئول عملگرا: سعی می کند آب جمع شده در کشتی را با قاشق چایخوری خالی کند.

- دولت: چه کسی گفته که کشتی با سوراخ شدن غرق می شود؟

- شهرداری: در مراسم انداختن اولین قایق نجات در آب شرکت می کند و پس از یک سخنرانی دو ساعته، روبان افتتاح را قیچی می کند.

- مجلس: برای پرسیدن سوال از کاپیتان کشتی، امضاء جمع می کند اما تعداد امضاها متغیر است و امکان شمارش آن وجود ندارد.

- شهروند روسی: یک تماس مشکوک می گیرد. نیم ساعت بعد یک زیردریایی برای نجاتش به روی آب می آید و فقط شهروند روسی را با خود می برد.

- شهروند کویتی: نوبت نفر اولِ صفِ جلیقه نجات را به قیمت یک دینار می خرد.

- شهروند آمریکایی: به خاطر انتخاب مجدد اوباما و ناامیدی از بهبود شاخص های زندگی در آمریکا، جیب هایش را پر از سنگ می کند تا زودتر غرق شود!

- شهروند انگلیسی: از داخل جیبش یک فندک بیرون می آورد و با زدن یک دکمه، فندک تبدیل به یک قایق موتوری می شود. بعدها یکی از مسئولین اعلام می کند که او یک جاسوس معروف به اسم جیمز باند بوده است.

- شهروند روشنفکر: بیانیه ای با عنوان «پارادایم های پوزیتیویسم برای عبور از شرایط گذارِ غرق شدگی به ساحل امن ثبات» را به دو زبان آلمانی و فرانسوی می نویسد و آن را با صدای بلند برای مردم می خواند.

- شهروند دانشجو: با نشان دادن کارت دانشجویی می تواند جلیقه نجات را به نصف قیمت بخرد.

- مهشید روز بخیر: قیمت فروش جلیقه های نجات را به صورت لحظه ای اعلام می کند.

- دوربین صدا و سیما: مناظر زیبایی از دریا و غروب خورشید را نشان می دهد.

- شهروند خانه دار: مشغول پختن کتلت است. سپس کتلت ها را با گوجه و سبزی خوردن به صورت ساندویچی، لقمه می کند و به شوهرش می دهد تا در هنگام نجات پیدا کردن گرسنه نماند!

- شهروند سادیسم درا: به دروغ اعلام می کند در کابینش تعداد زیادی جلیقه نجات دارد و می خواهد آنها را بفروشد. جماعت زیادی برای خرید جلیقه نجات جلوی کابینش صف می بندند.

- شهروند تازه ازدواج کرده: چندتا از عکس های آتلیه ای عروسی اش را با میخ طویله به دیوار کابینش می کوبد که باعث سوراخ شدن دیواره کشتی و غرق شدن آن می شود.



موضوعات مرتبط: طنز و سرگرمی ، ،

برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ] [ 11:40 ] [ mohamad ]
[ ]

طنز؛ نگاهی دلسوزانه به مشکل مسکن!

 گویا تقدیر الهی بر این پایه استوار شده که یک شام راحت از گلوی ما پایین نرود! دومین لقمه غذا را که در دهان می گذارم همسر بشارت (!) می دهد که صاحبخانه آمده و با خوشحالی گفته که قصد زیاد کردن اجاره خانه را دارد. از خوردن دست می کشم و به همسر نگاه می کنم.

- تو هم موندی نگاهش کردی؟ هیچی بهش نگفتی؟
- چرا! اتفاقا گفتم؛ ای صابخونه بد! یا همین الان عذرخواهی می کنی یا دوتا کارگر می گیرم وسایلتو می ریزم تو کوچه!
- آفرین! باریکلا. خوب کاری کردی. حقش بود.
همسر چیزی نمی گوید، دستانش را می گذارد زیر چانه اش و نگاهم می کند: یعنی عاشقتم!
- فدات بشم. منم عاشقتم.
- خب شوخی بسه. حالا باید چی کار کنیم؟
- بذار فکر کنم ببینم چی کار باید کرد. به این ترتیب از خوردن شام دست کشیدم و متفکرانه به صورت Loading درآمدم.

چند دقیقه بعد


- من: خب مسلما برای ما با توجه به درآمدمون پرداخت این مبلغ اضافی مقدور نیست.
- همسر: خب اینو که خودم هم می دونستم.
- من: !!! ... جدا؟! پس بذار فکر کنم ببینم چی کار باید بکنیم.
چند دقیقه بعد
- همسر: حوصله ام سر رفت، چی شد؟
- من: چاره ای نیست، باید خونه بخریم.
- همسر (خنده شدید): من واقعا همیشه به ضریب هوشی تو غبطه می خوردم!
- من: نوکرتم! پس تصویب شد. خونه می خریم!
- همسر (جدی!): با کدوم پول؟
- من: خدا بزرگه
- همسر (عصبی!): گفتم با کدوم پول؟
- من: آروم باش عزیزم. ناراحتی نداره که. چند دقیقه صبر کن فکر می کنم بهت می گم.

http://mahfeledostan.loxblog.com/
 


چند دقیقه بعد

- من: والا من تو این چند دقیقه فکر کردم که چرا مسائل مادی اینقدر ما رو درگیر خودش کرده. واقعا مادیات چه ارزشی دارن؟ به جای اینکه مادیات در اختیار ما باشن ما در اختیار مادیات قرار گرفته ایم، چه خوبه که بیاییم ساده زیستی رو سرلوحه ی ...
- همسر: من مسکن مهر نمیام.
- من: اااع! از کجا فهمیدی؟



باز هم چند دقیقه بعد


- من: چطوره یه خونه کوچیک تر اجاره کنیم؟ ها؟
- همسر: کوچیک تر از اینجا؟
- من: بله.
- همسر: اصلا می خوای بریم زندان؟ غذا هم میدن.
- من: عرضه خلاف نداریم ما عزیزم.
- همسر: اصلا عرضه نمی خواد. من می تونم به قصد تشویش اذهان عمومی دست به نشر اکاذیب بزنم.
- من (با خوشحالی): خوبه، تازه منم می تونم سودجویی کنم!
- همسر: از چه طریقی؟
- من: اغفال جوانان!
- همسر (چپ نگاه می کند): حالا خوبه عرضه نداری که شدی خفاش شب! اصلا زندان رو فراموش کن! بریم چند دقیقه بعد.



باشه، چند دقیقه بعد


- من (با حسرت): سمور آبی هم نشدیم تو زندگی.
- همسر: یا حتی دکتر ارنست.
- من: تا خانه ای چوبی بسازیم...
- همسر: از عشق...
- من: از صفا...
- همسر: از صمیمیت...
- من: واقعا در یک اتاق شش متری هم می شه عشق ورزید و محبت کرد.
- همسر: گل گفت و سنبل شنید...
- من: همسر!
- همسر: بله؟
- من: کانال رو عوض کن، حرف های این هرمز شجاعی مهر برای ما خونه نمی شه!



آخرین چند دقیقه بعد


همسر کانال تلویزیون را عوض می کند. مسئولین در تلویزیون دارند راجع به ازدواج جوانان صحبت می کنند. طی یک ساعت خودشان مشکل ازدواج را دور همی حل می نمایند و بعد تعجب می کنند و می گویند ما که این همه زحمت می کشیم پس چرا این جوانان قدرنشناس ازدواج نمی کنند! من نمی دانم مسئولین با خودشان چه فکری می کنند. خب عزیزان من! ازدواج که فقط عقد و عروسی نیست. عروس و داماد که نمی توانند بعد از مراسم جشن و پایکوبی تا دیداری دیگر همدیگر را به خدای بزرگ بسپارند و بروند خانه پدرشان! 
اینکه شما هی گیر می دهید به ازدواج ولی بعد ازدواج غیبتان می زند مثل این می ماند که من به پسرم بگویم که آرزویم این است که فوتبالیست شود ولی توپش را در جایی قایم کنم و بگویم توپت را لولو برده. با این حال هر شش ساعت یک بار هم بزنم توی سرش و بگویم پدرسوخته آخه چرا فوتبال بازی نمی کنی؟ در نهایت هم بروم به رسانه ها بگویم پسرم خیلی پرتوقع است و تحت تاثیر القائات شبکه های ماهواره ای از فوتبال امتناع می کند!
- همسر: حالا خودتو عصبانی نکن! طوری نشده که.
- من: ما هم اینجوری بود که گول خوردیم و ازدواج کردیم!
- همسر: نه ان شاءالله که مسئولین در اسرع وقت می آیند و مشت محکمی به دهان صاحبخانه می زنند. مطمئن باش!



موضوعات مرتبط: طنز و سرگرمی ، ،

برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ] [ 19:48 ] [ mohamad ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد